درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید (هادی)
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان با نیاز بی نیاز از عشق و آدرس moama-niyaz.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 48
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 77
بازدید ماه : 77
بازدید کل : 39606
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


src="http://LoxBlog.Com/fs/smsb.js">

<-PollName->

<-PollItems->

دریافت کد موزیک درحال پخش

با نیاز بی نیاز از عشق
پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:, :: 16:40 ::  نويسنده : معما       

                         

شاید دیگر زندگی برایت معنایی ندارد و مثل گذشته ها زندگیت شیرین نیست.
  مثل آن روزهایی که ساعت ها به تماشای ابرها می نشستی و به دنبال شکل های متفاوت بودی، یا به جستجوی سیاره ها و سفینه ها در شب به آسمان خیره می شدی و یا ساعت ها نظاره گر پرنده ها و حیوانات بودی بی آنکه خستگی بر تو غلبه کند.
  شاید در آن دوران کمتر بی حوصله می شدیم و لذت بیشتری از زندگی می بردیم.
  هرچه بزرگتر می شویم نسبت به اطرافمان بی توجه تر می شویم و کمتر چیزی پیدا می شود تا توجه مان را به خود جلب کند.
  ولی برای بازیافتن شور زندگی، لازم نیست کودک باشیم و به دوران کودکی بازگردیم، به آنچه نیاز داریم زنده نگه داشتن آن در وجودمان است; همان احساسی که ساعت ها لبخند را بر لبانمان جاری می ساخت و به زندگیمان هیجان می بخشید.
 این احساس، در وجود همه ما هست، اما شاید لایه ای از حزن آن را فرا گرفته است!



پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:, :: 16:37 ::  نويسنده : معما       


لحظه هایی هست که وقتی سخت دلگیری دردت را در سینه ات فرو می ریزی تا آشکار نگردد
لحظه هایی هست که وقتی اشک در چشمانت حلقه زده، بغض می کنی اما پشت لبخندی ساده پنهان خواهی کرد
لحظه هایی هست که وقتی دلت خیلی گرفته و می خواهی درد دلت را فریاد بزنی از سنگینی بغضت نمی توانی
لحظه هایی هست که سخت، خسته می شوی از دست کسانی که حرف هایت را نمی فهمند و باز چیزی نمی گویی
لحظه هایی هست که وقتی از تنهایی زمین گیر می شوی، سرت را به دیوار تنهاییت می گذاری و باز هیچ نمی گویی
لحظه هایی هست که دلت می خواهد فریاد زنی و خالی شوی از هر چه درد، ولی باز نمی توانی...
و
لحظه ایی که سخت تر از تمام لحظه هاست. لحظه ای که عادت می کنی به هر چه درد و چه سخت لحظه ایست.. 


پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:, :: 16:32 ::  نويسنده : معما       




عشق هرگز نمی میرد، آنچه که عشق را می کشد بی تفاوتی و غفلت است.

 

عشق از کودکی در وجود ما خفته است ولی افسوس که آن را در وجودمان پنهان کردیم و توانی از ابراز عشق در خود نمی بینیم.

 

به خود بنگر! ببین با خود چه کرده ای!؟ حتی خودت را هم فراموش کردی و از خودت دل بریده ای.

 

درست است، عشق آدم خود را می خواهد و عاشقی کار هر کس نیست که بشود با یک دنیا درد، سازگاری کرد.

 

ولی مقدمه نکردم تا معنای عشق را بیان کنم، چرا که هرکس از عشق تصوری دارد.

 

 کلام من در این است، دردهایت را از چه بر دلت می نشانی!؟ غم هایت را از چه، تا ابد در خاطرت به یادگار می سپاری!؟

 

 مگذار زمین خوردنت را دنیا ببیند! با عشقی که در دل داری زخمت را مداوا کن و دردت را تسکین بده.

 

کلامم بی درد نیست که ساده به قلم می آورم! طاقت غم هایی را ندارم که دنیا بر دلم می نشاند.

 

پس اگر عشق می خواهی بدی ها و خوبی های آن را باید با هم بخواهی. ساده از خود دل نکن.

 

با این دردهاست که می شود کامل شد، آنچه باش که باید باشی، خود را دوست بدار و

 عاشقی کن تا دیگران دریای محبتشان را برای تو سرریز کنند. 



شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 11:1 ::  نويسنده : معما       

 


همه را به نام می شناسند.... من تو را ، به نگاهت ...

همه را به نام میخوانند... من تو را ، به نیم نگاهی ...

گاهی اوقات.. یک چیزهایی... باید بیاید.. تا یک چیزهایی برود

مثلا...

تو بیایی... غم برود... تنهایی برود... این دنیای تکراری برود ...

 
تو فقط بخند ...
 
 

بگذار چشمانم.... در این مرگ ثانیه ها... در این رویا.. لحظه ای..

زندگی را تجربه کنند...

تو.....تو فقط بخند ... 


                                                 تقديم به تو ...


شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 11:0 ::  نويسنده : معما       

به پایان رسیدیم ،اما نکردیم آغاز


فرو ریخت پرها ،نکردیم پرواز


ببخشای ای عشق ،بر ما ببخشای!


ببخشای اگر صبح را به مهمانی کوچه دعوت نکردیم


ببخشای اگر روی پیراهن ما ،نشان از عبور سحر نیست


ببخشای ما را اگر از حضور فلق ،روی فرق صنوبر خبر نیست


نسیمی گیاه سحرگاه را در کمندی فکنده است 


و تا دشت بیداریشمی کشاند


و ما کمتر از آن نسیمیم


در آنسوی دیوار بیمیم


ببخشای ای روشن عشق بر ما ببخشای....



شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 10:59 ::  نويسنده : معما       


 

 



شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 10:56 ::  نويسنده : معما       




 

عشق هرگز نمی میرد، آنچه که عشق را می کشد بی تفاوتی و غفلت است.

 

عشق از کودکی در وجود ما خفته است ولی افسوس که آن را در وجودمان پنهان کردیم و توانی از ابراز عشق در خود نمی بینیم.

 

به خود بنگر! ببین با خود چه کرده ای!؟ حتی خودت را هم فراموش کردی و از خودت دل بریده ای.

 

درست است، عشق آدم خود را می خواهد و عاشقی کار هر کس نیست که بشود با یک دنیا درد، سازگاری کرد.

 

ولی مقدمه نکردم تا معنای عشق را بیان کنم، چرا که هرکس از عشق تصوری دارد.

 

 کلام من در این است، دردهایت را از چه بر دلت می نشانی!؟ غم هایت را از چه، تا ابد در خاطرت به یادگار می سپاری!؟

 

 مگذار زمین خوردنت را دنیا ببیند! با عشقی که در دل داری زخمت را مداوا کن و دردت را تسکین بده.

 

کلامم بی درد نیست که ساده به قلم می آورم! طاقت غم هایی را ندارم که دنیا بر دلم می نشاند.

 

پس اگر عشق می خواهی بدی ها و خوبی های آن را باید با هم بخواهی. ساده از خود دل نکن.

 

با این دردهاست که می شود کامل شد، آنچه باش که باید باشی، خود را دوست بدار و

 عاشقی کن تا دیگران دریای محبتشان را برای تو سرریز کنند. 



شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 10:49 ::  نويسنده : معما       
 

پروردگارا 

             

داده هایت ، نداده هایت و گرفته هایت را شکر می گویم

                            

چون داده هایت نعمت ، نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است.

    

 

یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
که تنها دل من ؛ دل نیست